تمام آب ها جاری ست در من
هوا آکنده از زاری ست در من!
اسماعیل! از ستاره پر باش ویرانی ماه دیدنی نیست
اسحاق برادر تنی نیست! آویخت به بند گردنت را
آویختنی ترین صدا را با لرزش شانه مان تکاندیم
دیدیم – و سر از تکان تکاندیم!- تصویر شکنجه کردنت را
♦
ما دست دقیقا از بریدن! سرگردانیم و واحه ای نیست
حتی به عبث سیاهه ای نیست مجبور شدیم "کم" بمانیم!!!
آنقدر که بوی تند صابون بر تن – تن بی رمق- بماند
مایی که ستاره می تکاند از نسل کنیز زادگانیم!
♦
دنبال خطای هرچه نادید! با تاری دید چشم هامان
حاشا و کلا که در خیابان از عهده ی کارها برآییم
باید که به خانه رفت و خوابید! مایی که ستاره بارمان نیست
از خوردن خاک عارمان نیست! تا از پس دارها بر آییم!
♦
" قانون" به دریدن تو انگار ذبحیده تمام داستان را
ما رذل و حقیر بودگان را باید به چه چیز رهنمون شد؟
سر بود که با هجوم دیوار تا خرخره در لجن فرو رفت
دستی که به حد زدن فرو رفت هر صبح پر از چهل ستون شد!
♦♦
♦
تصویر شکنجه کردنش را دیدیم . ولی چه کار کردیم؟!
با هرچه توان فرار کردیم مشغول به چند و چونمان کن
آنقدر که ته به سر بمانیم! با لرزش گام ها عجینیم
ما لایق رنج بیش از اینیم ای درد! تو سرنگونمان کن
,♦ ,ستاره ,رفت ,ای ,سر ,♦ , ♦ ,تصویر شکنجه ,مایی که ,با لرزش
درباره این سایت