محل تبلیغات شما

 

ما های جا ندیده
در حال عبور پا ندیده!

 

 

 

قانون، قلم، قواره ی قلدرها چیزی دوباره از تو فراخوان داد

با خارشی به پوست به هرجایی!!! دستی چه کاره!!! از تو فراخوان داد

در شب خیال های ج انگار چسبیده اند و راه نمی افتند

آی ای رفیق پایِ نرفتن ها! این چارپاره از تو فراخوان داد

 

 

فعلا تمام مساله آزادی ست یک عمر پشت میله به سر بردیم

یک چیز هولناک ته خط بود ما دست در میان خطر بردیم

آیا هنوز جرات خونخواهی در مشت ها به جاست؟ نمی دانم!

ای زخمی شقاوت زندانبان! ما جان سالم از تو به در بردیم

 

 

از ذلتی عظیم که در پیش است تا جاودانگی که توهم بود

سرهای در محاصره می دانند تردید در خیال تلاطم بود

باید مراقبت کنم از. هر چیز خوشبختی اتفاق نمی افتاد

من در شگفتم از همه ی "تن ها" تنهایی از تجارب مردم بود!

 

 

فعلا تمام دغدغه ی سفره حیرت نکردن از تَرک نان است

دردا! رفیق پای ِ  به رفتن ها چندی ست در میانه ی زندان است

غم، روشن است واقعیت این است دیگر شب و مکاشفه لازم نیست

پایان کار این همه حیرانی ویرانه های توی خیابان است!

 

♦♦

 

از اسکلت به اسکلتی دیگر! ما روح های خسته نَه جان داریم!

تابوت ها به کار نمی آیند بر شانه ها چه بار گران داریم؟!

صحبت سر ِ فرو شدن ِ در لاک صحبت شبیه هاون ِ در باد است

آری! عجیب نیست اگر اینجا بانک رفاه کارگران داریم!

گوش مخصوص شنیدن کو؟

با این کفن شبیه چه خواهم شد؟

در سنگر کنده خنده جایز نیست

ها ,تو ,نمی ,ی ,ِ ,های ,از تو ,تو فراخوان ,ِ در ,ها به ,ست در

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها