محل تبلیغات شما



 

آه!  آیا مرگ کافی نیست؟

 

شب های جمعه در بغلت بودم تا ظهر جمعه در بغلت ماندم

بر سینه های کوچک من بودی در لای پا و در کفلت ماندم

پایت که بیقرار تَنِش می شد زهدان من دچار تنش می شد!

مرغی شدی که از همه پا را داشت من با خروس بی محلت ماندم!

 

=

 

شب های جمعه کار و کست بودم تا ظهر جمعه در قفست بودم

من برده های هر شبه ات بودم هر روز هفته در تو خدایی بود!

غاری شدم که بر بدنم کندی زخمی عمیق روی تنم کندی

یک جنگ تن به تن نفَسم را کشت آن " غول ها" همیشه دو تایی بود!

 

=

 

من یک زنم زنی که بدهکار است – داوود بی ستاره گرفتار است!-

با یک سبد به بستر نیل  آمد موری  رسید زیر عصا جنگید!

آخر تنم به دام تو گیر افتاد حتی لباس تشنه به زیر افتاد

"من" با " تو " مانده بود و نمی خندید " من" با " تو" در صرافت " ما" افتاد!

 

=

 

آن غول ها همیشه دو تا بودند در این چراغ، فکر بقا بودند

سالی نت، فصل بهاری نیست! زخمی عمیق یکسره کاری شد

ای زوزه های هر شبه ات کافی ست! این گربه نیست، یک سگ اشرافی ست!

تا گربه در خیال نوازش ماند هر جای شهر، طعمه گذاری شد

=

 

هر روز هفته در تو خدایی بود! " من" انتخاب روز جدایی بود

بی زوزه های هر شبه ات باید سگ را برای گربه شدن آورد

من یک زنم از این همه تن دلسرد این نانوشته بلندت کرد

مریم کجاست؟! من که نمی دانم! باید مسیح را به سخن آورد

 

==

=

 

او حاجتی ست گرچه اجابت کرد! او جمعه بود غسل جنابت کرد

در یک قفس خیال پریدن داشت دیوانه در خیال عجیبی مرد

من یک بتم تبر که فراوان است بالای دار، سر که فراوان است

باید مسیج را به سخن آورد سردار جنگ های صلیبی مرد


 

پاینده باد هرچه که پیش آید!

 

زندگی را زندگی کردیم  آه! آیا مرگ کافی نیست؟
مرگ تدریجی اضافی نیست صبر کن تا آخرش باشی
پیرهن هایی به تن کردند  این کفن را دوست می دارید؟
هیچ من را دوست می دارید؟ سعی کن تاج سرش باشی

 

 

 


سر؟!! که چیزی نیست می دانید شوره های سر سخن گفتند
حرف هاشان را به من گفتند  شوخ و شنگ از کف تهی بودیم 
دردسر آش دهان سوزی ست کک به تنبان قفس افتاد
طوطی بی کله پس افتاد ما عجب چیز گهی بودیم

 

 

 


مستراحی مانده بی سیفون ! کِیف می کردیم و هر غم» بود
در بساط ما فراهم بود چشم بر هر گَند می بستیم
چشم بر هر چیز پوشالی دست از هر دم» خیالی تر
خنده ی از شور خالی تر غم پرستانی که ما هستیم!


 

 


واقیعت چیز دیگر بود جویی از خون در ته بن بست
زندگی هایی که رفت از دست دست و پا می زد که چیزی نیست
هیچ چیزی غیر تنهایی ما به ما می گفت: کاری کن!
دست ما می گفت: یاری کن او صدا می زد که: چیزی نیست

 

 



سر پر از تصویر شوریدن شوره ها یکسر چه می گفتند؟
اول از آخر چه می گفتند؟ گوش مخصوص شنیدن کو؟
کر شدیم از جیغ و فهمیدیم هر سخن را هر مکانی نه!
سفره را جز استخوانی نه پیرهن هایی که بر تن کو؟


 


آه! آیا مرگ کافی نیست؟ مرگ تدریجی که سر کردید
منتظر بودم که بر گردید ما که تنها زندگی کردیم
این کفن را دوست می دارید؟ زخم باید مان می کرد
مردگی را نیمه جان می کرد زندگی را زندگی کردیم؟!!!

 

 


 

این سنگر بی سپر گلستان نیست

 

امروز روز هجدهم ِ تیر است من می روم لباس جدیدم را

پیراهن بلند سپیدم را بر تن کنم که وقت نشستن نیست

با این کفن شبیه چه خواهم شد؟ با این کفن کجای " که" خواهم رفت؟

با این لباس معرکه خواهم رفت آنجا که جای خستگی تن نیست

 

 

امروز روز هجدهم ِ تیر است یک زخم چرک کرده ی مادرزاد

رگ پارگیّ جان امیرآباد از انقلاب آمده ام، بنشین!!!

آوردم از " کجا؟" کلماتم را در هر نفس جراحت باروت است

آرامش ِ نداشته مبهوت است با اضطراب آمده ام، بنشین

 

امروز روز هجدهم ِ تیر است فریاد از نفس زدن افتاده

در شهر ، رد کم شدن افتاده بگذار تیغ تیز فرود آید

بگذار تا دقیق بسوزانند هر گوشه از سکوت اتاقت را

بگذار بشکنند جناقت را تا مشت روی میز فرود آید

 

 

امروز روز هجدهم تیر است دستی که دل سپرد به باتومش!!!

دستی که دست برد به باتومش از خوابگاه می کِشدت بیرون

از جیغ و داد و خون و خطر رد شد آمد که سد شود همه جاری را

دستی به دستبند " چه کاری را" از بین راه می کِشدت بیرون

 

امروز روز هجدهم تیر است پیراهن بلند سپیدم کو؟

تقویم سرشکسته! امیدم کو؟ با چشم نیمه باز چه باید دید؟

سختی و سفت ناکی و. بی حرکت! دردا! چه تلخ برده شدم از یاد

جا ماندم از غروب امیر آباد با " توده های گاز" چه باید دید؟!

 

◊◊

 

هر روزمان عجیب تر از دیروز در روزهای حادثه ی بسیار؛

به خاک و خون کشیده شدیم ای یار! بنشین که مشت بسته به خویش آید!!!

تقویم می شماردمان از هیچ! ما روزهای سخت نفس گیریم

ما التهاب هجدهم ِ تیریم پاینده باد هرچه که پیش آید!


 

غم، روشن است واقعیت این است

 

 

 

 

لبخند زدیم ما به دژخیمان با فکر گریک میدان ها

بی هیچ حضور در خیابان ها لبخند زدیم و جنگ پیش آمد

تشییع جنازه های بی صاحب! ویرانی بی امان و ویرانی

آغاز تشنج از پریشانی ما گند زدیم و جنگ پیش آمد

 

 

پیش آمدن خشونتی رایج! ابراز کدام "نقطه ی حساس"

در سخت ترین شرایط حساس پیش آمدنی که سخت مطبوع است

با درک ت کثافت ها بوی نفس زباله را حس کن

دنیای پر پیاله را حس کن پُرناکی این پیاله مدفوع است!

 

 

پُرناکی لحظه لحظه پوشالی! تا هرچه ستون به سد شدن باشد

تا هر چه که پا لگد شدن باشد راهی به صعود در خیابان نیست

له له زدن از حرارت میدان مبهوت کجای تیربارانیم؟!

اسطوره ی بی دلیل! می دانیم  این سنگر بی سپر گلستان نیست

 

 

"ما" بی سپران پر به گا داده "ما" در به دران ریشه را خورده

رویای پر از کلیشه را خورده محکوم به انهدام خواهد شد

بی هیچ حضور در خیابان ها – آنجا که به شور زیستن جان داشت-

ایران.که نه! هر صدا که جریان داشت با جنگ و جدل تمام خواهد شد

 

 

لبخند به لب هراس در سینه، هم ناله ی دردهای نامانوس

با چنگ زدن به چنگ اختاپوس!!! راهی به دَرَک گشوده شد، رفتیم

در سنگر کنده خنده جایز نیست ما بی سپران پر به گا.بودیم!

در دود و دم قفس رها بودیم پرواز " نیازموده" شد، رفتیم!

 

♦♦

 

تا چشم به چشم می گذارم شب! تا چشم به چشم.بستگی دارد؛

کابوس اگر دوباره بگذارد من خواب تو را. ندیدم آزادی!

پیش آمدم از خودم به خالی تر! از حلق و دهان مشت ها .اصلا!

از پوزه ی  رزمناو و بمب افکن من نام تو را شنیدم آزادی!!!

 


 

ما های جا ندیده
در حال عبور پا ندیده!

 

 

 

قانون، قلم، قواره ی قلدرها چیزی دوباره از تو فراخوان داد

با خارشی به پوست به هرجایی!!! دستی چه کاره!!! از تو فراخوان داد

در شب خیال های ج انگار چسبیده اند و راه نمی افتند

آی ای رفیق پایِ نرفتن ها! این چارپاره از تو فراخوان داد

 

 

فعلا تمام مساله آزادی ست یک عمر پشت میله به سر بردیم

یک چیز هولناک ته خط بود ما دست در میان خطر بردیم

آیا هنوز جرات خونخواهی در مشت ها به جاست؟ نمی دانم!

ای زخمی شقاوت زندانبان! ما جان سالم از تو به در بردیم

 

 

از ذلتی عظیم که در پیش است تا جاودانگی که توهم بود

سرهای در محاصره می دانند تردید در خیال تلاطم بود

باید مراقبت کنم از. هر چیز خوشبختی اتفاق نمی افتاد

من در شگفتم از همه ی "تن ها" تنهایی از تجارب مردم بود!

 

 

فعلا تمام دغدغه ی سفره حیرت نکردن از تَرک نان است

دردا! رفیق پای ِ  به رفتن ها چندی ست در میانه ی زندان است

غم، روشن است واقعیت این است دیگر شب و مکاشفه لازم نیست

پایان کار این همه حیرانی ویرانه های توی خیابان است!

 

♦♦

 

از اسکلت به اسکلتی دیگر! ما روح های خسته نَه جان داریم!

تابوت ها به کار نمی آیند بر شانه ها چه بار گران داریم؟!

صحبت سر ِ فرو شدن ِ در لاک صحبت شبیه هاون ِ در باد است

آری! عجیب نیست اگر اینجا بانک رفاه کارگران داریم!


 

ما بیشتر از همیشه بودیم

تا در صف گوشت خوابمان برد

 


دندان به جگر زدیم و سیخید از خواندن خون در این حماسه!
با نریده توی کاسه بر ضد تو اغتشاش کردیم
ابعاد کدام ماجرا بود؟! وقتی که شبی نجاتمان را
اسرار معاملاتمان را با مرد دریده فاش کردیم

 

 

آمد به سراغ زخم کهنه ما را به جنون تازه آراست
تنها چیزی که سیخ می خواست تحریک خروس بی محل بود!!!

ما فیله» ی توی تابه بودیم از ما به کجای جیز» رو کرد؟
کاری که تو را به وجد آورد مالیدن دست بر کپل بود!!! .

 


-ی مکرر و مداوم با خوردن جیز» سینه و ران-
رفتیم کشان کشان به میدان -البته مقاومت نکردیم-
رفتیم که تن به تن ببازیم ما های جا ندیده
در حال عبور پا ندیده بر راه» مداومت نکردیم

 


با این همه اسکلت که بر خاک با این همه استخوان مدهوش
در بین جنازه های خوش پوش مُردیم که قهرمان بمانیم
مردیم که قهرمان مرده بر دوش جنازه ها سوار است
انگار نشان افتخار است مرگ آمد تا نشان بمانیم!!!

 


ما فیله ی توی تابه بودیم داغی که عجیب دردناک است
آی این کپل نریده پاک است! ای دست شفادهنده! بگذار!!!

لذت ببر از جنازه هامان در لحظه ی ناگهان گسستن
ای بغض! بیا پس از شکستن دستی به دهان خنده بگذار

 

♦♦


از اشرف واژه های جوشان تا اشرف بغض عالمی بود
ای کاش رفیق و محرمی بود در زیر فشار بیصدایی
شوری بودم برای خواندن دستی آمد دل مرا کشت
با این همه خشم مانده در مشت من متهمم به بی حیایی!

 


 

بیا نزدیک تر ای دست! ای دوست!

نباید گردن از گردن بیفتد

 

با بارگران مانده بر دوش برخاست که از شدن بگوید

از لحظه ی زیستن بگوید ما را هوسی به ناگهان برد

تکرار مکررات ممکن! ناچیزتر از کلیشه بودیم

ما بیشتر از همیشه بودیم تا در صف گوشت خوابمان برد!

 

 

دشمن که " تنِ" دریده ای بود می آمد تا عزیز می شد

هرجا که صفی عریض می شد بی خاطره ایستاده بودیم

ما مضطربان روان نژندان آنجه که صدا پر از خطر بود

فریاد نماد دردسر بود رخصت به سکوت داده بودیم

 

ما مردم ساکت نِشسته در حالتی از خروش گاهی

زنجیره ای از فروش/گاهی از قید زیاد و کم گذشتیم!!!

گفتند طناب دار مفت است تا در خفگی نشانه ای هست

تا بوی گل و ترانه ای هست ما از سر و کول هم گذشتیم!

 

 

اخبار پر از صدا و سیما!!! تصویر گلاب را نشان داد

اکسیژن را به ما نشان داد بی منظره ایم بیش از اینها!

در تلویزیون نشانمان داد با خنده ی روی لب که: خوبیم!

در یورش لرز و تب که خوبیم. – ای ابر نِشسته بر اوین ها!

 

 

باریدی بر کدام خالی؟ تصویر ندارد این تباهی

بگذار بخواهم از تو گاهی روی سر این لجن بباری

تالاب به شوره زار پیوست دریا آمیخت با کویرش!

این حاصل رنج ناگزیرش! باید که به حال من بباری-

 

♦♦

 

برخاست که از شدن بگوید برخاستنی چنان که دیدیم

ما شرح ستاره را شنیدیم "برخاستگی" چرا عجیب است؟

دست است به اعتمادِ باید دست است که دست می فشاریم

از ما که به درد هم دچاریم برخاستن صدا عجیب است؟!!!


 

ما لایق رنج بیش از اینیم

ای درد! تو سرنگونمان کن

 

هواپیما سقوطید از تو در ما! هواپیما پس از پرواز افتاد

درونم گرم خونم گرم.با گرم  شب از جامد به سمت گاز افتاد!!!

تمام واکنش ها از تو می سوخت کنش ها با کنشگر دود می شد

تکان می خورد دست مرده دردست! دهان از خواندن و آواز افتاد

 

 

به حال مرگ افتادیم با هم.  نَفَس با حالت تبعید مد بود!

فرو رفتیم در خلوت که دیدیم جماع تیره با خورشید مد بود!

فشاری بیشتر بر شانه بر قلب  ترک دادند تا از هم بیفتیم

نمی شد متن را با گریه پر کرد که در این مملکت تصعید مد بود!

 

 

چه کاری ماند تا با ما نکردند؟ چه فحشی بود تا با ما ندادند؟

تمام خاک را تا قبضه کردند به این جامانده ترها جا ندادند

درون گرم خون گرم. با گرم جهان را می شود از پا در آورد

در آوردند تا از ریشه ما را  گذشتن بود اما پا ندادند!

 

 

برای فتح هر آینده ی خوب ضرورت داشت حالا حرف را زد

سخن را گفت چون فریاد پیچید ضروری بود هرجا حرف را زد

تکلم کرد با هر واژه هر واج تکان را خورد از تکرار جنبید

فشار آورد بر دیوار با بار! و از پایین و بالا حرف را زد

 

 

دهان ِ از دم و آواز سرشار!  نباید واژه ای اصلا بیفتد

نباید در فشار از گاز تا گاز! کلام شاعر از گفتن بیفتد

نباید از هجایی چشم پوشید نباید از حواشی دورتر رفت

بیا نزدیک تر ای دست! ای دوست! نباید گردن از گردن بیفتد

 

♦♦

 

هواپیما فرود آمد  پس از تو! کسی در لحظه ی پرواز گم شد

شب از جامد سراسر محو می شد! پرید از نقطه ی آغاز گم شد

درونش گرم خونش گرم. با گرم به فکر کشتن ناپاکی افتاد

هوا را پس زد و پر ر خواند درون حجمی از آواز گم شد.

 

 


 

تمام آب ها جاری ست در من

هوا آکنده از زاری ست در من!

 

اسماعیل! از ستاره پر باش ویرانی ماه دیدنی نیست

اسحاق برادر تنی نیست! آویخت به بند گردنت را

آویختنی ترین صدا را با لرزش شانه مان تکاندیم

دیدیم – و سر از تکان تکاندیم!- تصویر شکنجه کردنت را

 

 

ما دست دقیقا از بریدن! سرگردانیم و واحه ای نیست

حتی به عبث سیاهه ای نیست مجبور شدیم "کم" بمانیم!!!

آنقدر که بوی تند صابون بر تن – تن بی رمق- بماند

مایی که ستاره می تکاند از نسل کنیز زادگانیم!

 

 

دنبال خطای هرچه نادید! با تاری دید چشم هامان

حاشا و  کلا که در خیابان از عهده ی کارها برآییم

باید که به خانه رفت و خوابید! مایی که ستاره بارمان نیست

از خوردن خاک عارمان نیست! تا از پس دارها بر آییم!

 

 

" قانون" به دریدن تو انگار ذبحیده تمام داستان را

ما رذل و حقیر بودگان را باید به چه چیز رهنمون شد؟

سر بود که با هجوم دیوار تا خرخره در لجن فرو رفت

دستی که به حد زدن فرو رفت هر صبح پر از چهل ستون شد!

 

♦♦

 

تصویر شکنجه کردنش را دیدیم . ولی چه کار کردیم؟!

با هرچه توان فرار کردیم مشغول به چند و چونمان کن

آنقدر که ته به سر بمانیم! با لرزش گام ها عجینیم

ما لایق رنج بیش از اینیم ای درد! تو سرنگونمان کن


 

چه کسانی کجای این کلمات

می توانند چاره ای بکنند؟!

 

پر از حس هم آغوشی ست این شعر! نیاز سفره به احساس سیری

نیاز درد وقت جفت گیری جنین یوز در زهدان من بود!

سر از هم/سر از این درد است، دردا! دل از ایران ویران.دردناک است

کجای شعر ایران دردناک است؟! همان جایی که نیمه جان من بود!

 

 

صدای پچ پچ دریاچه در چاه! صدای نحل های سربریده

صدای نی که از پیکر بریده صدای ناله ای مدفون مرا کشت

برای گاوهای خونی از چسب؟! نه از لب تر نکردن حرف دارم

من از خون، روی گردن حرف دارم تن پر تاول هامون مرا کشت

 

 

من از زاینده ی بی رود گفتم! تمام آب ها جاری ست در من

هوا آکنده از زاری ست در من! من ِ آبستن از کارون بخوابم؟!

چه اشک شوری از آن دور بارید چرا از روزهای سرد گفتند؟

نمی دانم کجای درد گفتند که روی خاک بی مجنون بخوابم

 

 

من از خوابیدن ِ با گرگ و کفتار من از همخوابگی با موش سیرم

من از هر نعره ی خاموش سیرم دلم در جنگ های تن به تن مرد

برای بستن این نطفه دیر است تمام ماه در خون غرق بودیم

و گیج از بنگ و افیون غرق بودیم جنین یوز در زهدان من مرد!

 

♦♦

 

به نصب آخرین ردیاب در من!!! من ِ هرجایی با باد رفته

تمام قرن و سال و ماه و هفته بیا و پیرهن از تن بینداز

بیا ای درد! هم آغوش من باش بیا تا بار برداریم از ابر

سری بر شانه بگذاریم از ابر جنین مرده را از من بینداز!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه کارودانش طراحی و دوخت خراسان شمالی پرسش مهر ریاست جمهوری